کتاب یک شنبه آخر
معصومه رازمهری در کتاب یکشنبه آخر به عنوان یک زن رزمنده از خاطرات خود سخن میگوید. او در سالهای جنگ دفترچه یادداشت کوچکی داشته که گاه و بیگاه چیزهایی در آن مینوشته است.
این دختر خرمشهری با شروع جنگ پا به جبهه میگذارد و تا پایان آن، عمر و بهترین لحظات زندگیاش را صرف کمک به رزمندگان میکند. یکشنبه آخر دارای لحنی ساده و صمیمی است که باعث میشود، بار دیگر عظمت جنگ را احساس کنید.
ماجرای کتاب «یکشنبه آخر» کاملا مستند بوده و نویسنده آن را با حوادث اجتماعی پیوند زده است؛ همچنین در خاطرهنویسی حسهای فیزیکی همچون رنگ و بو و توصیفات، میتوانند در ترسیم فضای اجتماعی مفید باشند. یکشنبه آخر در این موضوع موفق بوده و کار نویسنده آن، راضیکننده به نظر میرسد. از طرف دیگر نگاه طنزآمیز راوی و خاطرات در آن طنز تلخی ایجاد کرده که جالب توجه است؛ رامهرمزی در سختترین شرایط هم لبخند را فراموش نکرده و امیدوار بوده است.
بخشی از کتاب یکشنبه آخر
نزدیک غروب بود و ما هنوز در قبرستان بودیم. به مادرم گفتم آرام باش و نگذار روحیه دیگران تضعیف شود. مادرم فریاد زد من کاری به دیگران ندارم، من بچهام را از دست دادهام، لعنت به صدام، لعنت به آمریکا. گاهی مادرم به زبان لری شروع به مرثیه سرایی میکرد. گاهی از خاطرات زمان کودکی اسماعیل میگفت و اصلا حالت عادی نداشت.
آنقدر خاک قبرستان را بر سر و چادرش ریخت که زیر خاک پیدا نبود و مرتب از خدا طلب صبر میکرد، زبان به خاک میزد و از خاک طلب صبر و تحمل میکرد. مادرم اسحق را صدا میکرد: اسحق، شهربانو، خدیجه، ابراهیم، فرحناز کجایید! برادرتان شهید شد. امشب آرام نخوابید اسماعیل در قبرستان تنهاست. اسحق کمرت شکست برادرت رفت.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.