کتاب پری دخت مهرستان
عاشقانهای بدیع، برای آنانی که مشترکاتی از عشق دارند.
از عشق ناگزیریم و بدان محتاج، چونان تشنه از آب. اجدادمان در غارها آب مینوشیدند و بر دیوارة غارهای اساطیری، چشمهای دخترک قبیلة بالادست را در سوسوی نورِ کمرمقِ آتشی در میانة غار نقاشی میکردند. فرزندانمان هم در آینده در سفینههای فضایی آب مینوشند و دلشان برای یکی لک میزند و بر شیشههای بخارزده سفینهشان ناخودآگاه چشمهایش را شاید نه، ولی نامش را حتماً خواهند نوشت.
این سیاهه روایتگر یکی از این عشقها است در برشی از تاریخ سرزمینی که بسیار دوستش دارم. راستش را بخواهید قصه از یک شب زمستانی شروع شد؛ همان شبی که آویشن مینوشیدم و از گرمای جوراب حولهایام لذت میبردم. ناگهان در سرم صدای گریههای پریدخت پیچید و آویشن را دو تا کردم و نشستم پای حرفهای پری. از سیدمحمود گفت و نامههایشان. رسول امانتداری بودم که مبعوثم کرده بودند برای روایت عشقشان…. آنها گفتند و من نوشتم.
بخشهایی از آن را در صفحة مجازیام منتشر کردم و بسیار استقبال شد. پس از آن نوشتم و خط زدم، نوشتم و خط زدم تا دستآخر همین شد که میبینید. آلفرد هیچکاک جایی گفته بود: «زنهای قصههایتان را اذیت کنید، مردم دوست دارند» و بدینوسیله همینجا از پریدختخانم معذرت میخواهم. زندگی خودش بود و من فقط راوی بودم…. دیگر فکر نمیکنم حرفی مانده باشد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.