کتاب پابه به پای باران
کتاب پا به پای باران نوشتهی هدایت الله بهبودی و مرتضی سرهنگی، دربردارندهی تأثیرگذارترین گزارشهایی است که دربارهی 8 سال جنگ تحمیلی گردآوری شده و نمای شهرهای استان خوزستان را بعد از پایان جنگ به تصویر میکشد.
این گزارشها مربوط به سالهای 1367 و 1368 بوده و موضوع آن، مسائل پیرامون جنگ ایران و عراق است. در این گزارشها دیدار از جبهههای جنوب، مناطق جنگی، خانهها و مردم جنگ زده، محتوای اصلی کتاب است.
نویسندگان چندی پس از خاموشی جنگ در خرمشهر و آبادان به آن شهر رفته و از آن مناطق گزارش تهیه کردهاند. آنان از جاده اهواز به خرمشهر میروند و این مسیر را که هنوز زخمهای جنگ را بر پیکر خود دارند، توصیف میکنند. هرچه برای دورهی دفاع مقدس سرمایهگذاری و کار شود، زیاد نیست؛ چون ظرفیت هنری و ادبی کشور برای تبیین این دوره، خیلی گسترده، وسیع و عمیق میباشد و از این ظرفیت تاکنون استفاده خوب و درخوری نشده است.
در گزارش اول با عنوان «پا به پای باران» وضعیت شهرهای جنوب، روایتی از یک اسیر عراقی در مورد غارت شهر پس از اشغال توسط عراقیها، شعری در رثای دکتر چمران، شرح استقامت و پایداری بسیجیان و شرحی از وضعیت شهر آبادان آمده است. در گزارش دوم با عنوان «ده متری زنبق» وضعیت شهر خرمشهر، گفتوگو با زنی که 26 روز آغاز جنگ در جنگهای تن به تن در خرمشهر حضور داشته، حکایت تصرف خرمشهر و حضور ستون پنجم و خلق عربیها در شهر، بازگشت به خرمشهر پس از آزادی و جمعآوری استخوانهای شهدا و مواردی از این دست ذکر شده است.
این دو گزارش، گویا، پرسوز، دردمندانه و هنرمندانه هستند. نویسندگان کتاب نه تنها درد دل غریبانهی یک شهر، بلکه یک ملت را پرمهر و دلسوز روایت میکنند. تاریخ ما بعدها نه فقط خرمشهر، جوانها، پدر و مادرهای مقاوم آن را که این دلها و وجدانهای بیدار، حقجو و حقگو را نیز ستایش خواهد کرد که نگذاشتند قصهی جهادی به آن عظمت در لابهلای یاوهگوییها و هرزه دراییهای زمانه گم شود.
هدایت الله بهبودی در سال 1339 در تبریز متولد شد و دارای مدرک کارشناسی رشته تاریخ است. از مهمترین فعالیتهای او تاکنون کارشناسی و نظارت بر آثار منتشر شده دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری و مدیریت این دفتر بوده است. مرتضی سرهنگی متولد 1332 تهران است. او تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی علوم اجتماعی نیمه تمام رها کرد و از سال 67 تاکنون در دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری مشغول فعالیت است.
بخشی از کتاب پا به پای باران
من در سن 58 سالگی به همراه گروهی از معلولان به خرمشهر برگشتم. وقتی رسیدم، شنیدم که دو پسرم شهید شدهاند… وقتی از خانه پورحیدریها بیرون میزنیم، نم مه چشمان ما را گرفته است. هنوز هم به خودمان نیامدهایم! چطور میشد دنیای بزرگ آنان در این حیاط چهل متری جای گیرد و خبر آن از همین ده متری زنبق بیرون نرود.
طنین شعرهای شعرای گمنام صحن مسجد جامع را پوشانده است. کلماتی که باید از بستر یک ذهن موزون برخیزد و قامتهایی را بسراید که به اشاره ولایت ایستاده بودند. کلماتی که آمده بودند تا شاخه گلی از غزل یا رباعی را به گلزار شهدای خرمشهر هدیه کنند. کلماتی که بعد از این باید با لباس پاسداری از حجله خانه پورحیدریها و از کوچههایی مثل ده متری زنبق، از خیابانهایی چون طالقانی، از شهری مثل خرمشهر و از یادهایی مثل جهانآرا، موسوی و… دفاع کنند تا خواندنی بشوند و ماندنی، برای همیشه.
خرمشهر که غزلی مثل اروند از کنارش جاری است، و خود قصیدهای است ناتمام، اکنون انبوه کلمات موزون دست در دست یکدیگر انداختهاند تا بیتی برای این قصیده ناتمام بیافرینند. قصیدهای که شهدا تا مرز آزادی خرمشهر آن را سرودند و امروز تکمله آن به گردن قلمهایی است که پیش از این مسلسل بودند.
بچههای سپاه، خرمشهر را میزبان پنجمین سال از برگزاری شبهای شعر بسیج کردهاند و این شبها پر بودند از شعرای کمنام و گمنام و لهجههایی که بیتکلف از سراسر این خاک در پشت تریبون قرار میگرفتند. در این میان، ما هم آمده بودیم تا با لهجه گزارش برای کتاب مقاومت چند صفحهای از صفحات جنوب مجروح داشته باشیم؛ و تو میتوانستی ترحم فضا را از خالی بودن جای شعرای «اسمی» که به عیادت گلدستههای زخمی مسجد جامع نیامده بودند احساس کنی.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.