📖 کتاب محمدجواد و راز مجسمه‌ها

سفری خیالی برای نجات نور از دل تاریکی
(جلد دوم از مجموعه محمدجواد و شمشیر ایلیا)

توضیحات کتاب:
کتاب محمدجواد و راز مجسمه‌ها، جلد دوم از ماجراهای جذاب محمدجواد است که این‌بار هم با

راهنمایی پرنده‌ای دانا به نام برهان، وارد دنیایی خیالی و پر از رمز و راز می‌شود؛ دنیایی که

تنها با نور قرآن و مدد اهل‌بیت (ع) می‌توان در آن راه درست را پیدا کرد و از

تاریکی وسوسه‌ها گریخت.

🕊 درباره داستان:
دو سال از سفر اول محمدجواد به باغ کتاب گذشته و او دلش برای دوستانش تنگ شده.

در حال نوشتن نامه صد و بیست‌ویکم به برهان است که ناگهان… پرنده‌ی بهشتی دوباره

ظاهر می‌شود و آغازگر یک ماجراجویی تازه می‌گردد.

محمدجواد این‌بار باید بچه‌هایی را نجات دهد که در تاریکی اسیر شده‌اند. اما این

نجات فقط به کمک معرفت قرآنی و توسل به اهل‌بیت علیهم‌السلام ممکن است. او در

این مسیر با موجودات خیالی، اتفاقات هیجان‌انگیز و مجسمه‌هایی رازآلود روبه‌رو می‌شود

و باید قهرمان درونش را پیدا کند.

🌟 ویژگی‌های کتاب:
✔ رمان ماجراجویانه با تم مذهبی و قرآنی
✔ زبانی شیرین، ساده و دل‌نشین برای نوجوانان
✔ تقویت ارتباط نوجوان با مفاهیم قرآن و اهل‌بیت
✔ همراه با تصاویر زیبا از خانم سمیه رحمتی‌خواه
✔ ادامه‌ی موفق جلد اول: محمدجواد و شمشیر ایلیا

👦 مناسب برای:
نوجوانان ماجراجو، دوستداران داستان‌های فانتزی، علاقه‌مندان به رمان‌هایی با محتوای ارزشی و قهرمان‌محور.

📘 مشخصات کتاب:

• نویسنده: فاطمه مسعودی
• ناشر: کتاب جمکران
• تصویرگر: سمیه رحمتی‌خواه
• قطع: رقعی
• تعداد صفحات: ۱۴۷ صفحه
• وزن: ۲۰۰ گرم
• نوع جلد: شومیز

برشی از کتاب :

از سر برهان خون می‌چکید. محمد جواد شروع کرد با دست سقف را کندن اما سقف راهرو

محکم‌تر از انتظارش بود. کم کم راهرو تنگ و تنگ‌تر شد و در تاریکی فرو رفت. هوا برای نفس

کشیدن مناسب نبود راهرو دیگر برای هر دوی آن‌ها جا نداشت. محمد جواد حرکت چیزی را

روی صورتش حس کرد. کمی بعد این حرکت را روی تمام بدنش حس کرد. ترس به جانش

افتاده بود اما برهان دست از تلاش بر نمی‌داشت و با نوکش سقف را می‌تراشید. کم کم

سقف هم پایین‌تر آمده بود و برهان برای آنکه درون راهروی تاریک جا شود سرش را کج

کرده بود. محمد جواد سعی داشت حشرات را از خودش دور نگه دارد اما جایی برای

حرکت دست‌ها باقی نمانده بود. هر دو ،ناتوان مانند مجسمه‌ای که فقط چشم‌هایش حرکت

می‌کند در جایشان مانده بودند. محمد جواد احساس خفگی می‌کرد. آرام آرام چشم‌هایش

را بست و تسلیم مرگ ایستاد.

✨ این‌بار، تاریکی منتظر محمدجواد است… آیا او با سلاح ایمان و نور قرآن، نجات‌دهنده خواهد بود؟!