کتاب روایتی ساده از ماجرایی پیچیده
در این داستان، نوجوانی روستایی که زندگی اش با درد و رنجهای زندگی رعیتی گره خورده است با سن و سال کم و حال وهوای روستاییاش کارهایی بزرگ و باورنکردنی انجام میدهد. مخاطب نوجوان امروزی همراه او از میان ماجراهای عجیب و غریب آن روزگار عبور میکند؛ از فضای پرقیل و قال مدرسه تا زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری و از منزلِ خان تا سفارتخانه آمریکا.
این داستان به خوبی خواننده نوجوان را با دوران انقلاب و ظلم و بی عدالتیهای آن زمان -که شاید تاکنون مجال اندیشیدن به آنها را نداشته است- آشنا میکند: ماجرای آن شب اتفاقی بدون مقدمه نبود.
شاید دیر یا زود این اتفاق باید میافتاد. با باز شدن مدرسهها انگار الیاس از قفس آزاد شده بود. میتوانست نفس تازهای بکشد. دوباره سامان را ببیند و از اعلامیههای تازهٔ آقای خمینی حرف بزند. اما سامان کمی ترس داشت. شاید فکر میکرد ماجرای حملهٔ ساواک به مسجد امام صادق کار داییِ الیاس باشد. سامان پیشنهاد هم نمیداد به مسجد بروند یا اعلامیههای رسیده را رونویسی کنند.
انگار دلش نمیخواست از سیاست حرف بزند. تا صبح روز بیستمِ دی که ظاهراً روزی بود مثل همهٔ روزها. الیاس هم مثل هر روز صبحانهاش را خورد و لباسهایش را پوشید و کیفش را برداشت و رفت مدرسه. مدرسه هم مثل همیشه بود؛ شلوغ و پُرهیاهو. اما سامان مثل همیشه نبود. هنوز زنگ نخورده بود که خودش را به الیاس رساند.
زیر بازویش را گرفت و گفت: «بیا کارت دارم.» الیاس کشیده شد به طرف سامان که کنار تیر والیبال وسط حیاط ایستاده بود و زل زده بود به چشمهای الیاس. الیاس پرسید: «چه شده سامان؟ اتفاقی افتاده؟» سامان بند کیفش را انداخت روی شانهٔ راستش. سرش را جلو آورد و گفت: «دیشب توی قم درگیری شده؛ بین مردم و نیروهای امنیتی.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.