📖 کتاب داستان مرد تنها

حکایت مردی که عاشق نوری پنهان شد
(روایتی دل‌نشین از زندگی پیرمردی به‌نام خبیر، در دل روزمرگی‌ها)

توضیحات کتاب:
کتاب داستان مرد تنها، روایتی است لطیف و آرام از زوایای پنهان زندگی مردی به‌نام خبیر.

زنی راوی داستان است؛ او بی‌هیچ پیش‌زمینه‌ای، در یک عصر عادی، خبیر را کنار مزار

بی‌بی‌اش در قبرستانی می‌بیند و بی‌آن‌که بداند، درگیر قصه‌ی پر رمز و راز زندگی

این مرد تنها می‌شود.

🕊 درباره داستان:
راوی با خبیر آشنا می‌شود؛ پیرمردی متین، خوش‌صحبت و پر از خاطراتی که کم‌کم او را به

دوران گذشته‌اش می‌برند. خبیر روزگاری شیفته‌ی حاج‌آقا فخر تهرانی (سید ذبیح‌الله قوامی)

بوده؛ مرد بزرگی که بعدها از زبان آیت‌الله بهاءالدینی با تعبیر «سلمان زمان» شناخته می‌شود.

علاقه‌ی خبیر به این عالم، او را راهی قم می‌کند، جایی که در نزدیکی آرامگاه آقا فخر،

خادمی امامزاده را به‌عهده می‌گیرد… و رازهایی از دل زندگی‌اش بیرون می‌ریزد.

🌿 نکات برجسته کتاب:
✔ نثری روان، ساده و دلنشین
✔ داستانی آرام اما عمیق با لایه‌های عرفانی
✔ الهام‌گرفته از واقعیت و شخصیت‌های تأثیرگذار معنوی
✔ فضاسازی قابل لمس و تصویری از زندگی معنوی در سکوت

👤 مناسب برای:
خوانندگان علاقه‌مند به زندگی‌نامه‌های داستانی، روایت‌های آرام و عارفانه، و کسانی که به

شخصیت‌های معنوی و تاثیرگذار علاقه دارند.

📘 مشخصات کتاب:

• نویسنده: مریم ابراهیمی شهرآباد
• ناشر: کتاب جمکران
• قطع: رقعی
• تعداد صفحات: ۱۵۶ صفحه
• وزن: ۵۵۰ گرم
• نوع جلد: شومیز

برشی از کتاب :

داستان زندگی مهدی هم مثل زندگی آقا فخر و خبیر برایم جذاب می‌شود. منتظر می‌مانم تا

ادامه حرف‌هایش را بشنوم می‌گوید: «نمی‌دونم توی اون گفت و گوی کوتاه آقا شیخ مرتضی

زاهد و آقا فخر چه سری بوده که آقا فخر رو از این رو به اون رو می‌کنه و میشه عاشق آقا

مرتضی زاهد میره توی مسیر عرفان و کسب معرفت.» هر دو سکوت کرده‌ایم. خبیر کتاب

دعایش را از جیبش در می‌آورد و دستش را می‌گذارد روی قبر من هم فاتحه می‌خوانم برای

شمس تبریزی خبیر، برای آقا فخر، جوان متمول و درس خوانده‌ای که سال‌های دور او هم برای

خودش یک شمس تبریزی داشته که در یک دیدار کوتاه دفتر زندگی‌اش را عوض می‌کند.

به عشق فکر می‌کنم و به معشوق به جهانی که با آن همه زرق و برق و وسعت، در برابر

قدرت عشق حقیر و ناتوان است؛ حتی واژه‌ها و جمله‌ها هم نمی‌توانند قدرت عشق را به

تصویر بکشند. به قلبی فکر می‌کنم که اگر خانه عشق شود، قیامت هم که به پا شود. آخ

نمی‌گوید. به آقا فخر فکر می‌کنم به اینکه چطور یک شبه ره صد ساله رفته.

✨ گاهی در دل تنهایی مردی، قصه‌ای هست که نورت می‌دهد… فقط باید کسی باشد که گوش بسپارد.